بهـ نامـ خدایی کهـ کودکـ درونمانـ را زندهـ نگهـ می دارد
شدمـ همونـ نی نی دوسالـ و میمهـ ای
کهـ لجـ می کنهـ،
حسودیشـ میشهـ
و تهشـ، دلشـ میگرهـ
و میزنهـ زیر گریهـ
مامانمـ میگهـ:
گاهی هیچـ فرقی با خواهرتـ نداری!
لجـ کهـ می کنمـ
دیگهـ بهـ هیچـ چیزی فکر نمی کنمـ
میشمـ یهـ دیوونهـ که زندهـ بهـ سیمـ آخر
وقتی از پنجرهـ ی دلمـ
میبینمـ دستـ کسی رو میگیری،
نوازششـ میکنی،
وقتی حسـ می کنمـ یکی رو بیشتر از منـ دوستـ داری
بهـ همهـ شونـ حسودیمـ میشهـ
وقتایی همـ کهـ کنارمـ نیستی،
دلمـ می گیرهـ
و تو خلوتـ خودمـ میزنمـ زیر گریهـ
ولی اونـ یکی منمـ
بچهـ نیستـ بزرگـ شدهـ
منطقیهـ. میفهمهـ
گاهی با منـ دوسالـ و میممـ دعواشـ میشهـ
هیچـ وقتـ حسودیشـ نمیشهـ
قبولـ دارهـ هر کسی جای خودشـ رو دارهـ
و اعتقاد دارهـ تا وقتی کنارشی
دلیلـ برای ناراحتی وجود ندارهـ
کاشـ همیشهـ باشی...
ϰ-†нêmê§ |